هوالحق

از همان روزی که یوسف را به چاه انداختن یا که با شمشیر و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود .

هوالحق

از همان روزی که یوسف را به چاه انداختن یا که با شمشیر و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود .

اتاق

در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست......دل من که به اندازه ی یک عشق است.....به بهانه ی ساده ی خوشبختی خود مینگرد......به نهالی که تٿ در باغچه ی خانه ی من کاشته ای مینگرد



همه چیز در پایان خوب است . اگر خوب نباشد بدانید که هنوز به نقطه پایان نرسیده است



روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...
روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...
ماه بعد شانسی به دلم نشستی 
و حالا سالهاست یواشکی دٿست دارم



مرد آمد و دردی به دل عالم شد
از روز ازل قسمت زن ها غم شد
در دفتر خاطرات حوا خواندم
جانم به لبم رسید تا آدم شد


من اون ماهیه قرمزم تو تنگ قلب شیشه ای تو
.
.
.
.
.
.
.
مواظب باش قلبت نشکنه، چون من می میرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد